باستار

لغت نامه دهخدا

باستار. ( ضمیر مبهم ) ( باستار و بیستار ) از الفاظ متتابعه است مانند فلان و بهمان. ( انجمن آرای ناصری ). چون لفظ فلان و بهمان است. ( فرهنگ اسدی ) ( فرهنگ اوبهی ). و استعمالش در اوصاف [ اصناف ؟ ] مجهوله شایع باشد، همچنانکه گاهی فلان و بهمان را جدا جدا استعمال میکنند، باستار و بیستار را نیز جدا جدا مذکور میسازند . ( برهان قاطع ).بمعنی فلان و بهمان و بیستار نیز مترادف آن است. ( شرفنامه منیری ). استعمالش در اصناف مجهول شایع باشد. ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). بواسطه این لفظ شی و یا شخص غیر معلوم را بیان میکنند و بیشتر باستار و بیستار میگویند یعنی فلان و بهمان و گاهی باستار به تنهائی استعمال میشود مانند فلان. ( ناظم الاطباء ) :
بادام تر و سیکی و بهمان و باستار
ای خواجه کن همی ( ؟ ) بررهی شمار .
رودکی ( از اسدی و صحاح الفرس وجهانگیری ).
علی الجمله از قدرت راه بشرط و مشروط یکی است بی تفاوت و پس هر که پندارد که فلان حادثه را سبب وجود فلان چیزست و همان چیز راسبب وجود باستار چیزیست ، باطلست و به عاقبت آخر این اسباب حق است. ( از مکاتبات عین القضاة همدانی ، بنقل شعوری و جهانگیری ).
با وجودت از شهان باستان
چرخ نارد بر زبان جز باستار.
شمس فخری ( از شعوری و جهانگیری ).

فرهنگ فارسی

کلمهای است مانند فلان، اشاره به شخص یا، چیز مجهول و غیر معلوم باستارو بیستار:، فلان و بهمان
( مبهمات ) فلان بهمان . یا با ستار و بیستار. فلان و بهمان .

فرهنگ معین

(سْ ) (عا. ) =بیستار: (مبهمات ) فلان ، بهمان .

فرهنگ عمید

اشاره به شخص یا چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان.
* باستار و بیستار: [قدیمی] فلان و بهمان.

پیشنهاد کاربران

بپرس