بازی مهره شیشه ای ( به آلمانی:Das Glasperlenspiel ) کتابی است نوشتهٔ هرمان هسه، که جایزهٔ نوبل ادبیات را نصیب او کرد. نوشتن این کتاب در ۲۹ آوریل ۱۹۴۲ میلادی به پایان رسید اما به دلیل عقاید ضدفاشیستی هسه، نخسین بار سال ۱۹۴۳ در سوئیس انتشار یافت. [ ۱] [ ۲] بازی مهرهٔ شیشه ای در آمریکا، نخستین بار در سال ۱۹۴۹ تحت عنوان استاد بازی - ماگیسترلودی ( به انگلیسی: Master of the game - Magister Ludi ) منتشر شده است. اما ترجمهٔ مشهور با نام بازی مهرهٔ شیشه ای ( به انگلیسی: The Glass Bead Game ) در سال ۱۹۷۲ انتشار یافت. [ ۲]
حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالیا داده، می کشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنا، دور از غوغای جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین نمایشی از تلفیق فلسفه غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمول های دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره ای جدید نفوذ کند، همچنان که در «بازی مهرهٔ شیشه ای» مهره ها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت توقف را نمی شناسند.
هسه در نامه ای که در ۱۹۵۵ به دوستی به نام رودلف پان ویتس نوشته است، خاطراتی را از زمان رستن و جان گرفتن این حکایت بازمی گوید: «آن اندیشه که در اصل مرا برافروخت تصور تناسخ بود، به صورت محملی که از طریق آن ثبات در تبدیل، دوام در سنت و زندگی روح به طورکلی بیان شود. آنگاه روزی، چند سال پیش از آنکه عملاً به نوشتن حکایت بپردازم، داستان زندگی خاص اما ابر زمانه را رؤیت کردم. انسانی را تصور کردم که طی چند حلول دوران های عظیم تاریخ بشری را می آزماید».
«برای ساختن آن زمان که بتوانم در پناه آن، نیرو و دلداری بیابم همین بسنده بود که هر زمان فرضی را در گذشته برانگیزم و عاشقانه تصویر کنم… دیدم که با رد زمان خیره سر باید اثبات می کردم که سلطان جان و روان وجود دارد و شکست ناپذیر است. با درک این نکته نقشه من به سوی تجلی ناکجاآباد، به تخیلی که در آینده افکنده شده باشد، تغییر جهت داد. چه سراسیمه شدم وقتی که ایالت کاستالیا سر برآورد. نیازی نبود که در اندیشه جان بگیرد یا ساخته شود. بی آنکه خود بدانم از مدتی پیش درون من شکل گرفته بود. پس آن بست را که دنبالش می گشتم یافته بودم. کاستالیا را باید مفهومی بری از زمان درک کرد که واقعیت درونی خود را واجد است و هدف آن نشان دادن امکان زندگی روان است».
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفحوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالیا داده، می کشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنا، دور از غوغای جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین نمایشی از تلفیق فلسفه غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمول های دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره ای جدید نفوذ کند، همچنان که در «بازی مهرهٔ شیشه ای» مهره ها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت توقف را نمی شناسند.
هسه در نامه ای که در ۱۹۵۵ به دوستی به نام رودلف پان ویتس نوشته است، خاطراتی را از زمان رستن و جان گرفتن این حکایت بازمی گوید: «آن اندیشه که در اصل مرا برافروخت تصور تناسخ بود، به صورت محملی که از طریق آن ثبات در تبدیل، دوام در سنت و زندگی روح به طورکلی بیان شود. آنگاه روزی، چند سال پیش از آنکه عملاً به نوشتن حکایت بپردازم، داستان زندگی خاص اما ابر زمانه را رؤیت کردم. انسانی را تصور کردم که طی چند حلول دوران های عظیم تاریخ بشری را می آزماید».
«برای ساختن آن زمان که بتوانم در پناه آن، نیرو و دلداری بیابم همین بسنده بود که هر زمان فرضی را در گذشته برانگیزم و عاشقانه تصویر کنم… دیدم که با رد زمان خیره سر باید اثبات می کردم که سلطان جان و روان وجود دارد و شکست ناپذیر است. با درک این نکته نقشه من به سوی تجلی ناکجاآباد، به تخیلی که در آینده افکنده شده باشد، تغییر جهت داد. چه سراسیمه شدم وقتی که ایالت کاستالیا سر برآورد. نیازی نبود که در اندیشه جان بگیرد یا ساخته شود. بی آنکه خود بدانم از مدتی پیش درون من شکل گرفته بود. پس آن بست را که دنبالش می گشتم یافته بودم. کاستالیا را باید مفهومی بری از زمان درک کرد که واقعیت درونی خود را واجد است و هدف آن نشان دادن امکان زندگی روان است».
wiki: بازی مهره شیشه ای