بازکشیدن

لغت نامه دهخدا

بازکشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) از چیزی خودداری کردن. اجتناب ورزیدن. دوری کردن. تجنب. احتراز. پرهیز کردن :
روانت مرنجان و مگداز تن
ز خون ریختن بازکش خویشتن.
فردوسی.
و چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند [ آلتونتاش خوارزمشاه ] از ایشان بازکشید. ( تاریخ بیهقی ).
بازکش این مسند از آسودگان
غسل ده این منبر از آلودگان.
نظامی.
- پای از کاری بازکشیدن ؛ کناره گیری کردن. دوری جستن :
نیست یکی ذره جهان نازکش
پای ز انبازی او بازکش.
نظامی.
- دست بازکشیدن از چیزی یاکاری ؛ امتناع ورزیدن از آن. اجتناب کردن از آن. دوری جستن از آن :
دست ذوق از طعام بازکشید
خفت و رنجوریش دراز کشید.
سعدی ( صاحبیه ).
پسر بفراست دریافت و دست از طعام بازکشید. سعدی ( گلستان ).
- دل از چیزی بازکشیدن ؛ دل برداشتن از آن. ترک گفتن آن را. دوری کردن از آن :
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده است چون تو در دام.
ناصرخسرو.
- سپه بازکشیدن ؛ متوقف کردن سپاه. باز گرداندن سپاه. از جنگ بازداشتن آن :
سپه بازکش چون شب آمد بکوش
که اکنون برآمد ز ترکان خروش
تو در جنگ باشی سپه در گریز
مکن با تن خویش چندین ستیز.
فردوسی.
- سر بازکشیدن از اطاعت ؛ عاصی شدن. امتناع از اطاعت و فرمانبرداری. نافرمانی کردن :
هر بزرگی که سر از طاعت او بازکشید
سرنگون رفت ز منظر به چه سیصد باز.
فرخی.
- عنان یالگام یا مهار بازکشیدن ؛ مرکوب را متوقف کردن. مرکوب را نگاه داشتن. از رفتن بازایستادن :
لختی عنان مرکب بدخوت باز کش
تا دستها فرو ننهد مرکبت بگور.
ناصرخسرو.
عنان بازکشید و گفت این پسرک را پیش من آرید. ( نوروزنامه ). چون شاهزاده عنان مرکب بازکشید کنیزک به ویرانه درآمد. ( سندبادنامه ص 141 ). عنان بازکشیدند و او را بر همان جایگه رها کردند. ( سندبادنامه ص 253 ).
گر بازکشم قصیده چست
او بازکشد قلاده شست.
نظامی.
آن کودک لگام او را بازکشید. ( تاریخ قم ص 299 ).
|| مطلق پهن کردن. گستردن :
تیغ چون بر سری فرازکشند
ریگ ریزند و نطع بازکشند.
نظامی.

فرهنگ فارسی

از چیزی خودداری کردن

فرهنگ عمید

۱. اجتناب کردن.
۲. (مصدر متعدی ) پَهن کردن، گستردن.
۳. دوام پیدا کردن.

پیشنهاد کاربران

بپرس