رِکُونکیستا ( Reconquista ) ( به اسپانیایی، پرتغالی و گالیسی به معنی: بازپس گیری ) ، جنبش استرداد یا سقوط آندلس، اصطلاحی تاریخی برای مجموعه ای از لشکرکشی های طولانی مدت پادشاهی های مسیحیان اسپانیا و پرتغال در قرون وسطی ( از قرن هشتم تا سال ۱۴۹۲ ) به منظور بازپس گیری سرزمین های خود از موروهای مسلمانی بود که در اوایل سدهٔ هشتم میلادی بیشتر شبه جزیره ایبری را در حمله امویان به اشغال خود درآورده بودند.
... [مشاهده متن کامل]
هرچند مسیحیان پیشتر در حدود سال ۷۱۸ و در نبرد کووادونگا با موروها درگیر شده بودند اما برای سه سده برتری با مسلمانان بود تا آنکه سرانجام در سدهٔ یازدهم و به دنبال فروپاشی اتحاد موروها و بروز احساسات ضد مسلمانی در پادشاهی های مسیحی نشین شمال اسپانیا، جنبش بازپس گیری قلمروهای از دست رفته از مسلمانان رسماً آغاز شد. چندین جنگ درگرفت و بیشتر شبه جزیره تا سدهٔ سیزدهم به دست مسیحیان افتاد. تنها امیرنشین گرانادا در گرانادا در جنوب اسپانیا بود که هنوز در کنترل موروها قرار داشت و سبب شده بود تا آتش رکونکیستا هنوز شعله ور باشد. سرانجام آخرین پایگاه موروها نیز تا پایان سدهٔ پانزدهم توسط مسیحیان فتح شد و رکونکیستا به پایان رسید.
با پیروزی مسیحیان فرمانروایان اسپانیا بر یکنواختی مذهبی تأکید نمودند و بسیاری از موروها و یهودیان را از آن کشور اخراج کردند.
اصطلاح Reconquista، که برای توصیف مبارزه بین مسیحیان و مسلمانان در شبه جزیره ایبری در قرون وسطی به کار می رفت، توسط نویسندگان آن دوره استفاده نمی شد، بنابراین هیچ گونه توسعه ای از آن به عنوان یک مفهوم در قرون وسطی وجود نداشت. از آنجا که ساخت نظری آن در تاریخ نگاری قرون وسطی قرن ها پس از پایان توالی وقایعی که این اصطلاح به آن اشاره می کند رخ داده است، معانی مختلفی پیدا کرده است. مفهوم فتح مجدد واقعی در معرض نگرانی ها یا تعصبات خاص محققان بوده است که گاه از آن به عنوان سلاحی در مناقشات ایدئولوژیک استفاده کرده اند.
یک ایدئولوژی بازپیوندخواهی قابل تشخیص که بعداً به بخشی از مفهوم "Reconquista" تبدیل شد، یک تسخیر مجدد توسط مسیحیان در شبه جزیره ایبری، در نوشته ها در پایان قرن نهم ظاهر شد. به عنوان مثال، وقایع نگار مسیحی ناشناس چرونیکا پروفتیکا ( ۸۸۳–۸۸۴ ) ادعا می کند که یک ارتباط تاریخی بین پادشاهی ویزیگوت فتح شده توسط مسلمانان در سال ۷۱۱ و پادشاهی آستوریاس که در آن سند تهیه شده است، وجود دارد و بر شکاف فرهنگی و مذهبی مسیحی و مسلمان تأکید می کند. در هیسپانیا، و ضرورت بیرون راندن مسلمانان و بازگرداندن سرزمین های فتح شده. در واقع، در نوشته های هر دو طرف، نوعی شکاف بر اساس قومیت و فرهنگ بین ساکنان پادشاهی های کوچک مسیحی در شمال و نخبگان غالب در جنوب تحت سلطه مسلمانان وجود داشت.



... [مشاهده متن کامل]
هرچند مسیحیان پیشتر در حدود سال ۷۱۸ و در نبرد کووادونگا با موروها درگیر شده بودند اما برای سه سده برتری با مسلمانان بود تا آنکه سرانجام در سدهٔ یازدهم و به دنبال فروپاشی اتحاد موروها و بروز احساسات ضد مسلمانی در پادشاهی های مسیحی نشین شمال اسپانیا، جنبش بازپس گیری قلمروهای از دست رفته از مسلمانان رسماً آغاز شد. چندین جنگ درگرفت و بیشتر شبه جزیره تا سدهٔ سیزدهم به دست مسیحیان افتاد. تنها امیرنشین گرانادا در گرانادا در جنوب اسپانیا بود که هنوز در کنترل موروها قرار داشت و سبب شده بود تا آتش رکونکیستا هنوز شعله ور باشد. سرانجام آخرین پایگاه موروها نیز تا پایان سدهٔ پانزدهم توسط مسیحیان فتح شد و رکونکیستا به پایان رسید.
با پیروزی مسیحیان فرمانروایان اسپانیا بر یکنواختی مذهبی تأکید نمودند و بسیاری از موروها و یهودیان را از آن کشور اخراج کردند.
اصطلاح Reconquista، که برای توصیف مبارزه بین مسیحیان و مسلمانان در شبه جزیره ایبری در قرون وسطی به کار می رفت، توسط نویسندگان آن دوره استفاده نمی شد، بنابراین هیچ گونه توسعه ای از آن به عنوان یک مفهوم در قرون وسطی وجود نداشت. از آنجا که ساخت نظری آن در تاریخ نگاری قرون وسطی قرن ها پس از پایان توالی وقایعی که این اصطلاح به آن اشاره می کند رخ داده است، معانی مختلفی پیدا کرده است. مفهوم فتح مجدد واقعی در معرض نگرانی ها یا تعصبات خاص محققان بوده است که گاه از آن به عنوان سلاحی در مناقشات ایدئولوژیک استفاده کرده اند.
یک ایدئولوژی بازپیوندخواهی قابل تشخیص که بعداً به بخشی از مفهوم "Reconquista" تبدیل شد، یک تسخیر مجدد توسط مسیحیان در شبه جزیره ایبری، در نوشته ها در پایان قرن نهم ظاهر شد. به عنوان مثال، وقایع نگار مسیحی ناشناس چرونیکا پروفتیکا ( ۸۸۳–۸۸۴ ) ادعا می کند که یک ارتباط تاریخی بین پادشاهی ویزیگوت فتح شده توسط مسلمانان در سال ۷۱۱ و پادشاهی آستوریاس که در آن سند تهیه شده است، وجود دارد و بر شکاف فرهنگی و مذهبی مسیحی و مسلمان تأکید می کند. در هیسپانیا، و ضرورت بیرون راندن مسلمانان و بازگرداندن سرزمین های فتح شده. در واقع، در نوشته های هر دو طرف، نوعی شکاف بر اساس قومیت و فرهنگ بین ساکنان پادشاهی های کوچک مسیحی در شمال و نخبگان غالب در جنوب تحت سلطه مسلمانان وجود داشت.


