آن بخارم بهوا بر شده از بحر به بحر
بازپس گشته که باران شدنم نگذارند.
خاقانی.
چو جبریل از رکابش بازپس گشت عنان برزد ز میکائیل بگذشت.
نظامی.
بازپس گرد و کار خویش بسازدست کوتاه کن ز رنج دراز.
نظامی.
وز آنجا بازپس گشتند غمناک نوشتند این مثل بر لوح آن خاک.
نظامی.
تب باز ملازم نفس گشت بیماری رفته بازپس گشت.
نظامی.