شمعبخواهد نشست بازنشین ای غلام
روی تو دیدن بشب روز نماید تمام.
سعدی ( طیبات ).
|| بمجاز، فرونشستن. خاموش شدن : بر آتش عشق آب تدبیر
چندانکه زدیم بازننشست.
سعدی ( خواتیم ).
طمع را نه چندان دهان است بازکه بازش نشیند بیک لقمه آز.
سعدی ( بوستان ).
|| پایان یافتن. تمام شدن : نمیدانند کز بیمار عشقت
حرارت بازننشیند بسردی.
سعدی ( طیبات ).
|| از خواب برخاستن. ( یادداشت مؤلف ). بیدار شدن : پس الیاس گفت اگر روزی که شما بازنشینید این آبهاء شما خشک شده باشد، شماچه خواهید کردن ؟ گفتند: کلنگ و تیشه را کار فرمائیم. آن شب همه بخفتند بامداد که بازنشستند همه را آب بچشم فرو آمده بود و چشمه ها خشک شده ، پس آن پیمبر ایشان را گفت کلنگ و تیشه را کار فرمائید. ( اسکندرنامه ٔنسخه نفیسی ).بیاض روز درآید چو ازدواج سیاه
برهنه بازنشیند یکی سپیداندام.
سعدی ( طیبات ).
|| برخاستن. دوباره زنده شدن : زندگان را نه عجب گر بتو میلی باشد
مردگان بازنشینند بعشقت ز قبور.
سعدی ( طیبات ).