بازمالیدن

لغت نامه دهخدا

بازمالیدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) مغلوب کردن. درهم کوفتن دشمن. منکوب کردن. به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن : چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466 ). هیچ خوش نیامد سخن تو آن قوم را که پیش ما بودنداکنون تو ایشان را بازمالیدی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 412 ). دست رد بر پیشانی او نهاد و نقش کعبتین او بازمالید. ( سندبادنامه ص 61 ). و رجوع به مالیدن شود.

فرهنگ عمید

۱. تنبیه کردن.
۲. درهم کوفتن دشمن و او را مغلوب ساختن.

پیشنهاد کاربران

بپرس