بازداشت کردن


مترادف بازداشت کردن: به زندان انداختن، توقیف کردن، حبس کردن، زندانی کردن

متضاد بازداشت کردن: آزاد کردن

معنی انگلیسی:
arrest, bust, seize, nab, pinch, to arrest or delain

لغت نامه دهخدا

بازداشت کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ممانعت کردن. ( ناظم الاطباء ). توقیف کردن. حبس کردن. اِجداع. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بزندان افکندن کسی را حبس کردن زندانی کردن .

پیشنهاد کاربران

بپرس