خو بازبریدم از خورشها
فارغ شده ام ز پرورشها.
نظامی.
|| پیمودن. سپریدن. طی کردن راه و جز آن. || قطع طریق. راه زدن : اطراف و حوالی ولایت او بازمیبریدند.( ترجمه تاریخ یمینی ). او [ هارون بن ایلک ] بتدریج حواشی آن ملک بازمیبرید و در تیسیر مراد و تحصیل مقصود چشم باز میکرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).