کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی.
فردوسی.
چه نامی بدو گفت خرادنام جهان گرد و بازاری و شادکام.
فردوسی.
از ایدر خورش بود و روزی و بهربدهقان و بازاری و اهل شهر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
|| ( ص ) متاعی که رایج بازار باشد. ( ناظم الاطباء ). || مردم بی تمکین و لاابالی را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مردمان بازاری ؛ عقب افتاده از لحاظ تربیت و نزاکت و ظرافت. هرجایی. همه جایی. فاحشه. شاهد بازاری ؛ شاهد هرجایی : گفتم این بازیگری با هر کسی چندین چراست ؟
گفت بازیگر بود کودک که بازاری بود.
حفوری یا حقوری.
ور چه از مردمان بازارندمردمان را بخیره نازارند.
ناصرخسرو.
و منع کرد هیچ بی اصل یا بازاری یا حاشیه زاده دبیری آموزد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 93 ).من ز عشق آراستم بازارها
عشق بازاری نیاراید ز من.
خاقانی.
چو کار با لحد افتاد هر دو یکسانندبزرگتر ملک و کمترینه بازاری.
سعدی.
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که خانگیش برآورده ام نه بازاری.
سعدی.
هنرمند باید که باشد چو پیل کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او لایق اهل بازار نیست.
ابن یمین.
چون من گدای بی نشان مشکل بود یاری چنان سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند.
حافظ.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بودکاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
حافظ.
امید بلبل بیدل ز گل وفاداریست ولی وفا نکند دلبری که بازاریست.
عمادفقیه.
|| مبتذل. عامیانه.بازاری. ( اِخ ) اسمش خواجه علی ، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت. بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده :
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست.بیشتر بخوانید ...