که این نامور مرد بازارگان
که دیبا فروشد بدینارگان.
فردوسی.
یکی مرد بازارگان مایه داربیامد هم آنگه بر شهریار.
فردوسی.
ز بازارگانان هر مرز و بوم ز هند و ز چین و زترک و ز روم.
فردوسی.
خروشید هر یک دل از غم ستوه که بازارگانیم تا یک گروه.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بجز دایه دمساز با هر دو کس زن خوب بازارگان بود و بس.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
یکی مایه ور مرد بازارگان شد از کاروان دوست با پهلوان.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
که بکتف برگرفت چادر بازارگان روی بمشرق نهاد خسرو سیارگان.
منوچهری ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ).
گیتی دریا و تنت کشتی است عمر تو باد است و تو بازارگان.
ناصرخسرو.
از خطر بندد خطر زانرو که سود ده چهل برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
ببازارگانان رها کرد باج نجست از مقیمان شهری خراج.
نظامی.
بنده بازارگان دریا بودروزیم ز آن سفر مهیا بود.
نظامی.
همی تا بود راه پرنیشتردرو سود بازارگان بیشتر.
نظامی.
چوایمن شود ره ز خونخوارگان درو کم بود سود بازارگان.
نظامی.
شهنشه که بازارگان را بخست در خیر بر شهر و لشکر ببست.
سعدی ( بوستان ).
درین شهر باری بسمعم رسیدکه بازارگانی غلامی خرید.
سعدی ( بوستان ).
طمع کرد بر مرد بازارگان.سعدی ( بوستان ).
شنیدند بازارگانان خبرکه ظلمست در بوم آن بی هنر.
سعدی ( بوستان ).
چنان شاد گشت از تو بازارگان که از سیم و زر گشت بازار، کان.
؟ ( شرفنامه منیری ).