بازار چیزی را شکستن

پیشنهاد کاربران

بازار کسی ( چیزی ) را شکستن ، شکستن بازار کسی ( چیزی ) ؛ خریداران او را به متاع خود جلب کردن. ( یادداشت مؤلف ) . او را از ارزش و اعتبار انداختن. بی قدر و اعتبار ساختن وی :
غمی شدسکندر ز گفتارشان
برآشفت و بشکست بازارشان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
چو تهمورث آگه شد از کارشان
برآشفت و بشکست بازارشان.
فردوسی.
برِ من آن بت بازار نیکوان بشکست
کجا چنان بت باشد که را بود بازار.
فرخی.
گل بر سر سرو دسته بسته
بازار هوای خود شکسته.
نظامی.
زآلایش نفس بازرسته
بازار هوای خود شکسته.
نظامی.
شعاع روی تو بازار ماه و خور بشکست
چنانکه معجز موسی طلسم جادو را.
سعدی.
بازار حسن جمله خوبان شکسته ای
ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد.
سعدی.
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکسته ست.
سعدی.
جانا اگر برافکنی از رخ نقاب را
بازار بشکنی به جهان آفتاب را.
ناصر روایی خلخالی.