بازگونه است جمله کار جهان
تا بحدی که ماورای حدست.
بدرالدین چاچی ( از آنندراج ).
|| منحوس. ( ناظم الاطباء ). شوم. نحس. ( فرهنگ شعوری ).بازگونه دشمنانش را ز بیم کلک تو
موی گردد بازگونه بر بدن دندان مار.
فرخی ( از فرهنگ شعوری ).
|| بازگونه شدن ؛ انعکاس. استحاله.