غمی گشت و لشکر همه بازخواند
بزودی سلیح و درم برفشاند.
فردوسی.
ز ری مردک شوم را بازخوان ورا مردم شوم و بدساز خوان.
فردوسی.
سکندر بدو گفت کاینست راست تو طینوش را بازخوانی رواست.
فردوسی.
ز خیمه فرستاده را بازخواندبتندی سخنها فراوان براند.
فردوسی.
و من همی گویم که او [ خالدبن ولید ] منافق است ، او را باز باید خواندن. ( ترجمه طبری بلعمی ). حیلت می ساخت [ التونتاش ]... تا رضای آن خداوند را بباب مادر یافت... و ما را از مولتان بازخواند و بهرات بازفرستاد. ( تاریخ بیهقی ). و ما را [ مسعود ] از مولتان بخواند باز [ محمود ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215 ). پیش کسری گفتند که او نافرمانی میکند و سرکشی ، نامه نوشت که او را بازخواند. ( قصص الانبیاء ص 225 ). از بردسیر نوشتند و لشکر بازخواندند. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 44 ). || گرد آوردن. جمع کردن ، مقابل پراکنده ساختن : چو گستهم بشنید لشکر براند
پراکنده لشکر همه بازخواند.
فردوسی.
|| نهی. منع کردن. بازداشتن : دل شیده گشت اندران کار تنگ
همی بازخواند آن یلان را زجنگ.
فردوسی.
|| بازخواندن بکسی ، یا بچیزی ؛ بدو نسبت کردن. نَسَب. ( تاج المصادر بیهقی ). انتساب. نسبت. منسوب داشتن. نامیدن. نسبت کردن. بنام چیزی نسبت کردن : ثغرهای جزیره شهرکهائی اند بر روی رومیان و از شام اند، ولکن به جزیره بازخوانند. ( حدود العالم ). و اندر ناحیت موقان دو شهرک دیگر است که هم به موقان بازخوانند. ( حدود العالم ). و از این بیابان هر کجا ناحیتی بدو نزدیک است بدان ناحیت بازخوانند. ( حدود العالم ). و دو ده است که بدین دو قوم بازخوانند. ( حدود العالم ).بدو بازخواندند لشکرش را
گزیده سواران کشورش را.
دقیقی ( گنج بازیافته ).
چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 60 ). و این نهر «برازه » ببرازه حکیم بازخوانند کی آب از فیروزآباد بگشاد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 151 ). در اعمال عراق و بابل چند جایگاه ساخته است و همه را بنام خویش بازخوانده است. ( فارسنامه ابن البلخی ). بابک پادشاه عظیم بود که اردشیر را بدان بازخواندندی. ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را به بزرگی از خطاطان بازخوانند، یکی مقلی به ابن مقله بازخوانند و دیگر مهلهلی که به ابن ملهل بازخوانند سه دیگر مقفعی که به ابن مقفع بازخوانند. ( نوروزنامه منسوب بخیام ). و شَمَر سپاه سالار او بود که شمر کند یعنی سمرقند را بدو بازخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ). گویند شهر کرمان بدان کرم بازخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ). و او [ کمری بن یافث ] را پسران بودند یکی بلغارنام ، آنک زمین بدو بازخوانند. ( مجمل التواریخ و القصص ص 104 س 19 ). و حظیره بخارا وی نهاده بود و کوی علاء را به وی بازمیخوانند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 95 ). باز همین حیان بفرغانه لشکر برگماشت تا قتیبه را کشتند و حوض حیان به وی بازمیخوانند. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 69 ). و خایه کشیده را بزبان عجم شابستام گویند پس این دیه [ شابستانان را ] بدیشان بازمیخوانند. ( تاریخ قم ص 86 ). او را بکنیت و نام او باز خواندند. ( تاریخ قم ص 227 ). || خواندن. قرائت کردن : بیشتر بخوانید ...