باز جای شدن

لغت نامه دهخدا

باز جای شدن. [ زِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) به جای نخست بازگشتن. بجایگاه خویش بازرفتن. بخانه خود مراجعت کردن. به مستقر خویش برگشتن :
بمانم ترا بسته در چاه پای
به اسب اندر آرم شوم باز جای.
فردوسی.
چو من بگذرم زین سپنجی سرای
تو لشکر بیارای و شو باز جای.
فردوسی.
بسی پیل بسپرد مردم بپای
نشد زان سپه ده یکی باز جای.
فردوسی.
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای.
اسدی.
از آن پس چو ضحاک شد باز جای
نشست و نزد جز به آرام رای.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
از آن سستی اندام زخم آزمای
عنان دُزدیی کرد و شد باز جای.
نظامی ( از آنندراج ).
به شه گفت برخیز و شو باز جای
که آن کوه پایه درآمدز جای.
نظامی.
سکندر چو زان شهر شد باز جای
فریب از فلک دید و فتح از خدای.
نظامی ( از بهار و غوامض سخن از آنندراج ).
|| جانشین شدن :
وزان پس چنین گفت با کدخدای
که بیداد را رای شد باز جای.
فردوسی.

پیشنهاد کاربران

بپرس