جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
فردوسی.
ز ناخوردنش چشم تاریک شدتن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شوداین نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
بدر او شد چو ماه نو باریک شد جهان پیش پیرزن تاریک.
سنایی.
از روی تو ماه آسمان راشرم آمد و شد هلال باریک.
سعدی ( ترجیعات ).
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم رامیشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
صائب ( آنندراج ).
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان راکه شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
صائب.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دیدگل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
محسن تأثیر( آنندراج ).
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من باریک شد محیط چو آمد بجوی من.
صائب ( از ارمغان آصفی ).
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت.
کاشی آملی ( از ارمغان آصفی ) ( آنندراج ).
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش.
کلیم ( از ارمغان آصفی ).
|| دقت. دقة. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). دقیق. به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است. ( از فرهنگ نظام ) : بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم.
صائب.
|| مخفی و دزدانه دور رفتن : تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت. ( فرهنگ نظام ). پنهان از جای بدر زدن. ( ارمغان آصفی ). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن. وحید در تعریف مفتول کش گوید : حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن.
وحید قزوینی ( از ارمغان آصفی ) ( آنندراج ).
بیشتر بخوانید ...