لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم
چو هلالی که شبانگاه برون می آید.
( آنندراج ).
هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک. ( ناظم الاطباء ). نازک و لطیف و ظریف. ( دِمزن ). هضم. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). ضد ستبر. مقابل پهن. هر چیزی که از جانب طول لاغر باشد: انگشتان باریک : چو سی روز گردش بپیمایدا [ ماه ]
دو روز و دو شب روی ننمایدا
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
جهان از شب تیره تاریکتردلی باید از موی باریکتر.
فردوسی.
بود [ ماه ] هر شبانگاه باریکتربخورشید تابنده نزدیکتر.
فردوسی.
ز سر تا بپایش ببوسید [ مار ] سخت شد از پیش او سوی بروردرخت
چو آن اژدها شورش او بدید
بدان شاخ باریک شد ناپدید.
فردوسی.
نماند از رشته جانم بجز یکتار خون آلودازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد.
خاقانی.
ماه نو دیدی لبت بین رشته جانم نگرکاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.
خاقانی.
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته.
خاقانی.
|| دقیق. ( ناظم الاطباء ). || فکر و رای و سخن باریک. دقیق در معنی. لطیف. باارزش : بیاورد و بنشاند نزدیک خویش
بگفت آن سخنهای باریک خویش.
فردوسی.
فرستادم اینک بنزدیک تونپیچید از رأی باریک تو.
فردوسی.
ور ایدونکه رازیست نزدیک توکه روشن کند رای باریک تو.
فردوسی.
ترا گفتم این چرب گفتار من روان و دل و رای هشیار من
سخن دارد از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریک تر.
فردوسی.
زیراک باریک دانستن و قصد تحقیق کردن اندر آن دراز شود. ( التفهیم ص 227 و 532 ). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان اندیشه باریک. ( تاریخ بیهقی ). قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).رأی باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان درآویزد.
خاقانی.
جواهربخش فکرتهای باریک بیشتر بخوانید ...