زمانی برین سان همی بود دیر
پس آن بارگی اندر آورد زیر.
دقیقی.
چو زینسان بچنگ آمدش بارگی دل از غم بپرداخت یکبارگی.
فردوسی ( از شرفنامه منیری ).
کشانی بدو گفت بی بارگی بکشتن دهی تن بیکبارگی.
فردوسی ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).
چو بر تیز دو، بارگی برنشست برفت اهرمن را به افسون ببست.
فردوسی.
چو گیتی چنان دید شاپور گردعنان کیی بارگی را سپرد.
فردوسی.
بنده را بارگیی ده که همه عمر ترادولت و بخت معین باد و سپهرت یاور.
فرخی.
بارگی خواست شاد بهر شکاربرنشست و بشد بدیدن شاه .
عنصری.
( از اوبهی ) ( از حاشیه ٔفرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).بتنجید عذرا چو مردان جنگ
ترنجید بر بارگی تنگ تنگ.
عنصری.
و بارگی نداشت که به سیستان آمدی. ( تاریخ سیستان ).برفتن مرنجان چنان بارگی
که آرد گه کار بیچارگی
ز یک روزه دو روزه ره ساختن
به از اسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی.
بهمشان برافکند یکبارگی همی تاخت تا قلبگه بارگی.
اسدی.
دروغ آزمودن ز بیچارگیست نگوید که را در هنر بارگیست.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بهرام بدست خویش سرش ببرید و بیرون آورد. و بر پشت بارگی خویش نشست. ( فارسنامه ابن البلخی چ لیدن ص 81 ). پس بر مطیه سفر نشست و بر بارگی غربت سوار شد. ( سندبادنامه ). شه چون سخنی شنید ازین دست
شد گرم و ز بارگی فروجست.
نظامی.
به لشکر بگوید که یکبارگی گرایند بر جنگ او بارگی.
نظامی.
شتابان کرد شیرین بارگی رابتلخی داد جان یکبارگی را.
نظامی.
بیشتر بخوانید ...