من آن بارگه را یکی بنده ام
دل از مهتری پاک برکنده ام.
فردوسی.
هر آنکس که باشد ازایرانیان ببندد بدین بارگه بر میان.
فردوسی.
به آواز از آن بارگه بار خواست چو بگشاد در باغبان رفت راست.
فردوسی.
از بر ایوان ماه بارگهی خوب بودساکن آن خواجه فاضل و نیکوبیان.
خاقانی.
بارگه شمس دین طاهر بوجعفر آنک از شب گیسوی اوست باد سحر مشکبار.
خاقانی.
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر مابر قصر ستمکاران تا خود چه رسدخذلان.
خاقانی.
بارگه بر سپهر زد بهرام بار خود کرد بر خلایق عام.
نظامی.
بارگهی یافتم افروخته چشم بد از دیدن آن دوخته.
نظامی.
مغنی ماند و شاهنشاه و شاپورشدند آن دیگران از بارگه دور.
نظامی.
ترا در اندرون پرده ره نیست که هر سرهنگ مرد بارگه نیست.
عطار ( اسرارنامه ).
چو تو هادی شدی بر خود نگه کن بدان خود را و قصد بارگه کن.
عطار ( اسرارنامه ).
حکیم از بخت بیسامان برآشفت برون از بارگه میرفت و میگفت.
سعدی ( صاحبیه ).
|| بندر. بارانداز. بارکده : و این شهر [ ترمذ ] بارگه ختلان و چغانیان است. ( حدود العالم ). فنصور، شهری است بزرگ جای بازرگانان و ازو کافور بسیار خیزد و بارگه دریاست. ( حدود العالم ). لمغان ، بر کران رود نهاده است و بارگه هندوستان است و جای بازرگانان است. ( حدود العالم ). هرموز بر نیم فرسنگ دریای اعظم است جایی سخت گرم است و بارگه کرمان است. ( حدود العالم ). انبیر... بارگه بلخ و با نعمت بسیار است. ( حدود العالم ).بارگه عسکری است دو لب شیرینت
پاره عسکر مگر بلب زده داری.
سوزنی.
رجوع به بارگاه و بارجا و بارجاه و بارچاه ورشیدی شود. || این کلمه در تاریخ بیهق آمده است و ظاهراً بمعنی شکوفه و بار درخت است : و اگر دایم آب یابد [ درخت بادام ] سبز بود اما قوی نگردد و بارگه نسازد. ( تاریخ بیهق ).