باروا

لغت نامه دهخدا

باروا. [ رَ ] ( ص مرکب ) سزاوار. درخور. مقابل ناروا :
بر این بر جهاندار یزدان گواست
که او را گوا خواستن بارواست.
فردوسی.
نعلین و ردای تو دام دین است
نزدیک من آن فعل باروا نیست.
ناصرخسرو.
|| درشعر زیر بمعنی رایج. سره ، ضد ناسره :
ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران
باروایی تو و در هر هنری قلب درم.
سوزنی.
رجوع به «با» شود.

باروا. [ رَوْ وا ] ( اِخ ) نام سریانی حلب است. ( معجم البلدان ). رجوع به حلب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود.

فرهنگ عمید

۱. شایسته، سزاوار.
۲. رایج.

پیشنهاد کاربران

بپرس