بر این بر جهاندار یزدان گواست
که او را گوا خواستن بارواست.
فردوسی.
نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست.
ناصرخسرو.
|| درشعر زیر بمعنی رایج. سره ، ضد ناسره : ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران
باروایی تو و در هر هنری قلب درم.
سوزنی.
رجوع به «با» شود.باروا. [ رَوْ وا ] ( اِخ ) نام سریانی حلب است. ( معجم البلدان ). رجوع به حلب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود.