بارها. ( اِ مرکب ) جمع بار ونیز بمعنی اکثر. ( آنندراج ). جمع بار. ( دِمزن ). مراراً. کراراً. چندین بار. چندین دفعه. مکرر. بمرات. بکرات. ( دِمزن ). کرات. تارات. غالباً. ( دِمزن ). ج ِ بارو در موقع معین فعل بیشتر استعمال میشود مانند بارها بشما گفتم. یعنی چندین بار و مکرراً بشما گفتم. ( ناظم الاطباء ) : بارها گفته ام و بار دگر میگویم که من دلشده این ره نه بخود میپویم.
حافظ.
|| محمولات. احمال.اثقال : و بارها پیش خود گسیل کرد. ( کلیله و دمنه ). و مکاریان آن بارها را بسوی خانه خود بردن اولی تر دیدند. ( کلیله و دمنه ).