بارنامه کردن. [ م َ / م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )نازش و مباهات کردن : و این لافی نیست که میزنم و بارنامه ای نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 567 ). کسری بنشست ، چنانکه رسم ملوک عجم بود و رسول را بار داد و پادشاه را با رسول بارنامه می بایست که کند به بزرجمهر، یعنی که مرا چنین وزیرست. ( منتخب قابوسنامه ص 41 ). و چون بیقین بدانست [ عیبی را در کسی ] باید غیبت نکند ولکن بخلوت نصیحت کند و بارنامه نکند اندر نصیحت بلکه اندر آن نصیحت اندوهگین باشد تا هم بسبب مسلمانی اندوهگین بوده باشد و مزد هر دو بیابد. ( کیمیای سعادت ). و از شجاعت ، کرم و بزرگ همتی و دلیری و بردباری و آهستگی و فروخوردن خشم و امثال این اخلاق خیزد و از تهور، لاف عجب و کبر و کندآوری و بارنامه کردن و اندر کارها با خطر خویشتن اندر کارها با خطر خویشتن اندر افکندن و امثال آن خیزد. ( کیمیای سعادت ).
چه سگ بود که به پیش تو بارنامه کند
سپهر پیر که همچون پلنگ مغرور است.نجیب الدین جرفادقانی ( از جهانگیری ).