بارقی

لغت نامه دهخدا

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) نسبت به بارق که آبی است به سراة و بر کسی اطلاق شود که در ایام سیل عرم بدان آب فرودآمده است. ( از معجم البلدان ج 2 ). || منسوب است به بارق که جبالی است که منزلگه ازد میباشدکه بگمان من در بلاد یمن باشد. ( از انساب سمعانی ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) ابوالنصر عاصم بن هلال بارقی از صحابه و امام مسجد ایوب سختیانی بود. وی از ایوب و غاصرةبن عروه روایت داشت. اهل بصره از او روایت دارند. وی از کسانی بود که به توهم نه به عمد اسانید را زیر و رو میکرد و از این رو استناد به روایات وی باطل بود. ( از انساب سمعانی ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) حیان بن ایاس بارقی ازدی از صحابه بود و از ابن عمر ( رض ) روایت کرد و شعبه از وی روایت دارد. ( از انساب سمعانی ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) سراقةالبارقی. دو تن بودند یکی سراقةبن مرداس البارقی اکبر و دیگری سراقةبن مرداس بارقی اصغر که شرح حال هر دو در المؤتلف و المختلف آمدی صص 134-135 آمده است. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ). و رجوع به بارق و بارقی و سراقةبن مرداس بارقی اصغر و سراقةبن مرداس بارقی اکبر و اغانی شود.

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) سراقةبن مرداس بارقی اکبر. رجوع به بارقی و سراقةبن مرداس بارقی اصغر شود.

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) عبداﷲ علی بن عبداﷲ بارقی منسوب به کوهی که بدان قبیله ازد، فرودآمد. و از این روبدان منسوب شد و وی از رهط محمدبن واسع بود. وی از ابن عمر ( رض ) روایت کرده و قتاده و یحیی بن عطار از وی روایت دارند. مجاهد گوید: علی ازد در رمضان در هر شب قرآن ختم میکرد. ( از انساب سمعانی برگ 59 الف ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) عروةبن جعدبن ابی جعد بارقی منسوب به کوهی که قبیله ازد بدان فرودآمد. وی از صحابه بود. در کوفه سکونت گزید و برای اهل آنجا حدیث کرد. ( از انساب سمعانی ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) عمروبن نعجة یشکری بارقی منسوب به کوهی که قبیله ازد بدان فرودآمد. وی از علی ( ع ) روایت کرد و ابواسحاق سبعی از او روایت دارد. ( از انساب سمعانی ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) معقر بارقی شاعربن حمار. ( منتهی الارب ).

بارقی. [ رِ ] ( اِخ ) هرثمةبن عرفجه بارقی. رجوع به هرثمة و اصحاب جزایر شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس