بارق
لغت نامه دهخدا
- سحاب بارق ؛ ابری که از او برق جهد. ابر بابرق و درخش. ( ناظم الاطباء ).
بارق. [ رِ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای است در یمن. ( آنندراج ). لقب سعدبن عدی که پدرقبیله ای است از یمن. ( معجم البلدان ) ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). ابن درید در الاشتقاق ص 282 ذیل عنوان «قبایل بارق و رجال آنان » آرد: بارق سعدبن عدی بن حارثه بود و ازاین رو وی را بارق خواندند که به کوه بارق در سراة فرودآمد. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ).
بارق. [ رِ ] ( اِخ ) نام شاعری است از عرب که وی را سراقةبن مرداس بارقی اصغر میخواندند و شرح حال وی در المؤتلف و المختلف آمدی ( صص 134-135 ) آمده است. وی کسی است که با جریر مهاجات داشت و اخبار او در اغانی آمده است. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ). در الموشح مرزبانی آمده است : از جمله معایبی که بر شعرجریر شمرده اند گفتار او درباره بشربن مروان است :
یا بشر حق لوجهک التبشیر
هل غضبت لنا و انت امیر.
قد کان حقک ان تقول لبارق
یا آل بارق فیم سُب جریر.
( الموشح ص 119 ). و رجوع به ص 120 و 126 و بارقی و سراقه شود. احمد محمد شاکر محشی المعرب جوالیقی بنقل از ابن درید در الاشتقاق ( ص 282 ) آرد: یکی از افراد بنی بارق سراقه ٔبارقی شاعر بوده. وی پسر مرداس بن اسمأبن خالدبن عوف بن عمربن سعدبن ثعلبةبن کنانةبن بارق بود که جریر او را هجاء گفت و وی را با مختار حدیثی است. ( از حاشیه المعرب ص 301 ).
بارق. [ رِ ] ( اِخ ) ملک... نام والی قلعه سلم بود. صاحب حبیب السیر آرد: یوشع مدت هفت سال کمر جهاد بر میان بسته بسیاری از اهل کفر و عناد را بقتل رسانید و اکثر بلدان شام و دیار مغرب را مفتوح گردانید و بعضی از حکام آن مواضع مانند ملک بارق که والی قلعه سلم بود اظهار اسلام نموده به جان و مال امان یافتند. ( حبیب السیرچ خیام ج 1 ص 105 ). و رجوع به ص 106 همین جلد شود.
بارق. [ رِ] ( اِخ ) کوهی است در سراة. ( از حاشیه المعرب جوالیقی ص 301 ) ( از ابن درید در کتاب الاشتقاق ص 282 ). نام کوهی. ( آنندراج ). کوهی است که سعدبن عدی بدان فرودآمد و از این رو بدان ملقب شد چنانکه در گفتار مؤرج آمده است. ( از تاج العروس ). کوهی است در بلاد یمن که چنانکه گمان میکنند قبیله ازد، بدان فرود آمد. ( از انساب سمعانی ). کوهی است به یمن متعلق به قبیله ازد. ( از تاج العروس ). رجوع به برقه بارق شود. یاقوت در معجم البلدان آرد: بارق در قول مؤرج سدوسی کوهی است که سعدبن عدی بن حارثةبن عمرو مزیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثةبن امری ءالقیس بن ثعلبةبن مازن بن الازد بدان فرودآمد و ایشان برادران انصارند و از غسان نیستند که در تهامه یا یمن باشند. ( از معجم البلدان ج 2 ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - برق زننده درخشنده تابان. ۲ - ابر با برق و درخشنده .
نام نهریست
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ویژگی ابر برق دار.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
درخشان, تابان, برقدار, برق زننده
فلش زدن متناوب ، حالتی در درایور های لامپ های LED که رنگ های مختلف را در هم اجرا میکند
براق / درخشان