بارشک

لغت نامه دهخدا

بارشک.[ رَ ] ( ص مرکب ) دارای رشک. صاحب رشک. باغیرت. غیرتمند. غیور. غَیران. نیک غیرتمند. ( منتهی الارب ). رشکین. ( ناظم الاطباء ). حسود. ( ناظم الاطباء ) ( دِمزن ). غیرة؛ بارشکی. ( منتهی الارب ). رجوع به رشک و «با» شود.

بارشک. [ رِ ] ( اِ ) قسمی بادام کوهی در نزدیک جهرم.

فرهنگ فارسی

بادام کوهی است

مترادف ها

jealous (صفت)
غیور، حسود، رشک بر، حسادت امیز، رشک مند، رشک ورز، بارشک

فارسی به عربی

غیور

پیشنهاد کاربران

بپرس