بارزد

/bArzad/

لغت نامه دهخدا

بارزد. [ زَ ] ( اِ ) بمعنی بیرزد است و آن صمغی باشد مانند مصطکی و بعربی قِنّه خوانند. دو درم آنرا بآب بنوشند بواسیر را سود دارد.( برهان ) ( آنندراج ). تره ای است چون اسپرغم که اطبا بادرونه نویسند و آنرا از ادویه طبی نامند و بادرنجویه نیز گویندش. ( اوبهی ). صمغ درختی است در شام. صمغ درخت ماطونیون است. صمغی که پیرزد نیز گویند و حسن لبه. ( ناظم الاطباء ). لغت فارسی است بعربی قنه و بترکی قاسنی گویند. ( از تحفه حکیم مؤمن ). بریزه. صمغ محلل که در طب بکار است. ( دِمزن ). صاحب ذخیره گوید: کمافیطوس ، گفته اند برگ و شاخ درخت بارزد است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). صمغ گیاه راب یعنی کماه است. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). بعربی قنه و بیونانی خلبانی و بترکی قاسنی و بهندی بربجا و بلغتی کنده بهروزه نامند و باین نام معروف است. ماهیت آن : صمغ نباتی است ، برگ آن شبیه ببرگ چنار مشابه نبات سکبینج و ساق آن باریکتر از آن و سفید مایل بزردی و شبیه بکندر بهتر از سرخ و زرد آن است و ثقیل الوزن و آنچه به تحقیق پیوسته و دیده شده لبن درختی است عظیم بقدر سرو، که تنه آنرا بتیشه و غیر آن جابجا خراشیده از آن تراوش مینماید و برمی آید و مانند لبن بلسان که دهن بلسان نامند می باشد. در اول سفیدرنگ اندک رقیق ولیکن نه به رقت دهن بلسان و بتدریج منجمد و زردرنگ پس زرد تیره پس سرخ و اندک خشک و صلب مانند کندر میگردد و چون بر آتش گذارند گداخته میگردد و تازه ٔآن زردتر و رقیق تر و کهنه آن دیرتر و غلیظتر میباشد و در بنگاله از کوهستان مورنگ بسیار می آورند و بقیمت ارزان میفروشند... و گفته اند سه نوع میباشد یکی سبک بسیار سفید و خشک و یکی کثیف صلب زرد سنگین و سوم زردرنگ نرم صافی بسیار تندبو و این بهترین همه انواع است. ( از مخزن الادویه ص 129 ). مؤلف اختیارات بدیعی آرد: قنه است بپارسی بیزد ( بیرزد ) و بشیرازی پرز خوانند و آن سه نوعست برّی و بحری و جبلی و گویند دو نوع است یکی سفید سبک و آن خشک بود و یکی نرم بود و زردرنگ مانند عسل صافی تیزبوی و این نوع بهتر بود و طبیعت آن گرم است در سیم و خشک است در دویم و گویند تر است جهت عرق النسا و نقرس بغایت مفید بود. مقدار دو درم چون زن بخود برگیرد و در شیب خود نیز بخور کند حیض براند و بچه بیندازدو چون با شراب و مر صافی بیاشامند بچه مرده بیندازدو دفع زهرها بکند خواه مار و خواه عقرب ، و اگر دو درم بآب بیاشامند بواسیر ببرد و چون سه نوبت بیاشامنددیگر هرگز عود نکند البته. رازی گوید محرورمزاج نشاید که استعمال کند و شیخ الرئیس گوید سودمند بود جهت صداع سرد و درد گوش که از سردی بود و ورم آن تحلیل یابد بی اذیتی و جهت جرب چشم نافع بود. رازی گوید محلل ریاح و منبت لحم بود. و شیخ الرئیس گوید مفسد لحم بود و اگر حل کنند بعسل و لعق کنند سده گرده بگشایدو سنگ بریزاند و زائیدن را آسان کند اما مضر بود بسر و مصلح آن آشق است. و جالینوس گوید بدل آن دو وزن آن سکبینج است و اسحاق بن عمران گوید بدل آن بوزن آن سکبینج است و نیم وزن آن جاوشیر است. واﷲ اعلم. رجوع به اختیارات بدیعی ، تحفه حکیم مؤمن ، تذکره داود ضریرانطاکی ، بحر الجواهر و ترجمه فرانسه ابن بیطار ج 1 ص 201 و بیرزد شود.

فرهنگ فارسی

(اسم ) گیاهی از تیر. چتریان که دارای برگهای نسبه پهن با بریدگیهای زیاد میباشد گلهایش زرد رنگ و میوه اش بقطر ۲ میلیمتر و درازی یک سانتیمتر است اثنان اسنان.

فرهنگ معین

(زَ ) (اِمر. ) گیاهی است از تیرة چتریان که دارای برگ های نسبتاً پهن با بریدگی های زیاد می باشد. گل هایش زرد و میوه اش به قطر دو میلی متر و درازی یک سانتیمتر است ، اثنان و اسنان نیز گویند.

فرهنگ عمید

= بیرزد

دانشنامه آزاد فارسی

بارزَد
رجوع شود به:باریجه

پیشنهاد کاربران

بپرس