باردار گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) میوه دار شدن. ثمرآوردن. حَمْل ؛ باردار گشتن درخت. ( تاج المصادر بیهقی ). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود. || حامله شدن. آبستن شدن. باردار شدن. بار گرفتن. بار برگرفتن : حَمْل ؛ باردار گشتن زن. ( تاج المصادربیهقی ). رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود.