باردار شدن


مترادف باردار شدن: حامله شدن، آبستن شدن

لغت نامه دهخدا

باردار شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) حامله شدن. بچه در شکم داشتن. دارای جنین شدن. آبستن شدن. بار گرفتن. حمل گرفتن. باردار گشتن. و رجوع به باردار گشتن شود : و چنین گویند که چون آمنه باردار شد آوازی شنید. ( قصص الانبیاء ص 214 ).
اکنون که باد و باغ زناشوهری کنند
از نطفه های باد شود باغ باردار .
خاقانی.
زنی داشتم قانع و سازگار
قضا را شد آن زن ز من باردار.
نظامی.
شد از ابر نیسان صدف باردار
پدیدار شد لؤلؤ شاهوار.
نظامی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - میوه دار شدن مثمر گردیدن ( درخت ). ۲ - آبستن گردیدن حامله شدن.

فرهنگستان زبان و ادب

[فیزیک] ← باردار کردن

مترادف ها

fur (فعل)
خزدار کردن، خز دوختن، باردار شدن

فارسی به عربی

( باردار شدن (زبان ) ) فراء

پیشنهاد کاربران

بپرس