بارخدای

لغت نامه دهخدا

بارخدای. [ خ ُ ] ( اِ مرکب ) بارخدا. نامی از نامهای خدای تعالی.حق تعالی. باری تعالی. پروردگار. باری تعالی که همه رابار دهد. ( آنندراج : بارخدا ). خداوند. ( شرفنامه منیری ): و دعا میکردند که بارخدایا تو یونس را بما بازده پس خداوند یونس را فرمود... ( قصص الانبیاء ص 136 ).
ای بارخدای عالم آرای
بر بنده پیر خود ببخشای.
سعدی ( گلستان ).
|| مولی. ( السامی فی الاسامی ) ( ترجمان القرآن ) ( محمودبن عمر ربنجنی ). مهتر. بزرگ. حاجب. خداوند بار. ( التفیهم ). رجوع به بارخدا شود. و در اجمال حسینی و نسخ لغات ترجمه مولی ایک ( ؟ ) بمعنی بارخدا نبشته است. و شعرا هم بدین معنی ممدوح را بارخدای و بارخدایاگفته اند. انوری فرماید :
عالم مجد که بر بار خدایان ملک است
مجد دین آن بسزا بر ملکان بارخدای
خواجه کل جهان آنکه خدایش کرده ست
جاودان بر همه احرار جهان بارخدای.
و له ایضاً:
ای بر اشراف دهر فرمانده
وی بر ابناء عصر بارخدای.
( از شرفنامه منیری ).
خنک آن میر که در خانه آن بارخدای
پسر و دختر آن میر بود بنده و داه.
فرخی.
می خوردن و می دادن و شادی و بزرگی
از بارخدایان همه او راست سزاوار.
فرخی.
در دل بارخدای همه شاهان فکند
تا بدو صدر وزارت را بفْزاید فر.
فرخی.
ایزد آن بارخدای بسخا را بدهاد
گنج قارون و بزرگی و توانائی جم.
فرخی.
جاوید بزی بار خدایا بسلامت
با دولت پیوسته و با عمر بقایی.
منوچهری.
شاه ملکان پیشرو بارخدایان
زایزد ملکی یافته و بارخدایی.
منوچهری.
این جوی معنبر بر و این آب مصندل
پیش در آن بارخدای همه احرار.
منوچهری.
بارخدایا بسی عذاب کشیدی
انده و تیمار گونه گون بچشیدی.
قطران ( از انجمن آرا ).
ممدوح بماندند دو سه بارخدایان
این تنگ دلان تنگ دران تنگ سرایان.
سوزنی.
او را در دستور خداوند جهان بس
بی حشمت و بی منت این بارخدایان.
سوزنی.
بارخدایا این چه دادی بازبر، و مرا بدین دلیری معفو و مغفور گردان.( سندبادنامه ص 233 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس