بارجلیغ کنت

لغت نامه دهخدا

بارجلیغکنت. [ ] ( اِخ ) بارجین لیغکنت. قریه ای بر ساحل جیحون نزدیک جند و فناکت و پروسک حالیه : و لشکر گرد بر گرد حصار چند حلقه ساختند و چون تمامت لشکرها جمع شدند هر رکنی را بجائی نامزد کرد پسر بزرگتر را با چند تومان از سپاهیان جلد و مردان مرد بحد جند و بارجلیغکنت و جمعی امرا رابجانب خجند و فناکت و بنفس خود قاصد بخارا شد. ( جهانگشای جوینی چ 1329 هَ. ق. بریل ج 1 ص 64 ). و رجوع به ص 66، 67، 72 و 97 همان جلد و بارجین لیغکنت شود.

فرهنگ فارسی

قریه ای بر ساحل جیحون

پیشنهاد کاربران

بپرس