دل پاکش که هست از کینه معصوم
بهیجا آهن و در بارجا موم.
( از سروری ).
بارگاه است. ( انجمن آرا ) ( دِمزن ). مطلق مقام پادشاهان و امرا که در آن مردم را بار دهند خواه از سنگ و گل باشد خواه از خیمه و چادر و در عرف حال دیوانخانه عبارت از آن است و آسمان جاه ، عرش اشتباه ، زمین آسمان ، بریشم طناب از صفات اوست و با لفظ کشیدن و زدن بمعنی برپا کردن خیمه و با لفظ بستن بمعنی بار کردن آن مستعمل. امیرخسرو گوید : چو هنگام آن شد که از بارجای
کند میهمان عزم خلوت سرای
ز اسباب کار آنچه میخواستند
بآئین شاهان برآراستند.
سایه حق علاء دین تاجور جهان گشا
کاطلس روی خسروان مفرش بارجا کند.
( از آنندراج ).
سرای شاهان. ( دِمزن ).