گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم آزار.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به بارکش و باربر و «دِمزن » شود. || حامل. حامله. زن وماده حیوان که حامله شود و بار گیرد. || راه بن بست. ( شعوری ). راه سخت و صعب ( طریق غیرنافذ یعنی چقمز یول [ ترکی ] ). ( دِمزن ).باربردار
مترادف باربردار: بارکش، باری ، باربر، حمال، آبستن، باردار، حامله
متضاد باربردار: سواری
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
گاوان و خران باربردار
به زآدمیان مردم آزار.
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
باربر/باربردار:
بر در باربر ( bār - bar ) از فعل بردن گرفته شده است. احتمالاً بردار در" باربردار" نیز مشتق از همین فعل است و بنابراین باید به ضمّ ب ( bordār ) تلفظ شود. اما بعضی احتمال می دهند که از فعل برداشتن گرفته شده باشد و در این صورت به فتح ب ( bardār ) تلفظ میشود. قول اخیر صحیح تر به نظر می رسد.
... [مشاهده متن کامل]
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۵. )
بر در باربر ( bār - bar ) از فعل بردن گرفته شده است. احتمالاً بردار در" باربردار" نیز مشتق از همین فعل است و بنابراین باید به ضمّ ب ( bordār ) تلفظ شود. اما بعضی احتمال می دهند که از فعل برداشتن گرفته شده باشد و در این صورت به فتح ب ( bardār ) تلفظ میشود. قول اخیر صحیح تر به نظر می رسد.
... [مشاهده متن کامل]
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۵۵. )