باراب

لغت نامه دهخدا

باراب. ( اِ ) زراعتی را گویند که از آب رودخانه و کاریز حاصل شده باشد. ( برهان )( آنندراج ). زراعتی را گویند که از آب رودخانه و کاریز و غدیر و آبگیر حاصل شده باشد. ( از هفت قلزم ). زمینی که با آب کاریز و رودخانه مشروب شود، برخلاف زمین دیم. ( ناظم الاطباء: فاراب ). و رجوع به فاراب شود.

باراب. ( اِخ ) فاراب باشد و آن ناحیه ای است مشهور و وسیع در ماوراءالنهر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). نام ایالتی در ترکستان. ( ناظم الاطباء: فاراب ) ( دِمزن ). ناحیه بزرگ و وسیعی است در ماوراء جیحون که فاراب هم گویند. ( معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ). ناحیه ای است در ورای نهر سیحون از بلاد مشرق. ( انساب سمعانی ).اسم ناحیه بزرگ وسیعیست ورای نهر جیحون و آنرا فاراب نیز گویند، مثالش حکیم سوزنی فرماید :
نیست آن سر، کدوی بارابیست
نه چو آن سر کدوست در باراب.
سوزنی ( از سروری ).
رجوع به شعوری ج 1 ورق 151، و فاراب شود. || نام شهری در ایالت فاراب که ترکان آنرا سیرام گویند. ( ناظم الاطباء: فاراب ). رجوع به فاراب شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس