ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور [ خسروپرویز ] را بی آزار یافت.
فردوسی.
بیامد شب تیره گون بار یافت می روشن و خوب گفتار یافت.
فردوسی.
با موکبیان یابم در موکب او جای با مجلسیان یابم در مجلس او بار.
فرخی.
بلند حصنی دان دولت و درش محکم بعون کوشش بر درش مرد یابد بار.
ابوحنیفه اسکافی.
پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. ( تاریخ بیهقی ). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. ( تاریخ بیهقی ).یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.
ناصرخسرو.
ای شده سوی شه [ و ] نایافته بر طلب دنیا و اقبال بار.
ناصرخسرو.
بی خود از هیچ آیی اندر کاریابی اندر دوم بدین در، بار.
سنایی.
خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبرکاین دولت از ایام به ایام توان یافت.
خاقانی.
هر آن موری که یابد بر درش بارسلیمانیش باید نوبتی دار.
نظامی.
معاشران که ببزم تو بار مییابندطراوت گل و رنگ بهار مییابند.
طالب آملی ( از شعوری ).