بار گرفتن

لغت نامه دهخدا

بار گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) بار از گرده ستور پایین آوردن. ( ناظم الاطباء: بار ). رجوع به آنندراج شود. || قبول حمل باری از شهری به شهری ، یا از محلی به محلی. || دریافت کردن. ( ناظم الاطباء: بار ) ( آنندراج ). || آبستن شدن و حامله شدن. ( ناظم الاطباء ). باردار شدن زن. بچه دار شدن زن. بچه آوردن زن. بار برداشتن. حَمل : پس از آدم حوا بار گرفت و هر شکمی دو کودک بزادن گرفت یکی دختر و یکی پسر... ( ترجمه طبری بلعمی ). و مادرش چون به وی بار گرفته بود او را به خدای سپرده بود. ( ترجمه طبری بلعمی ). و حوا از آدم بار گرفت و پسری و دختری بیاورد و پسر را قابیل نام کرد. ( قصص الانبیاء چ سنگی قدیم طهران ص 24 ). چنین آورده اند که چون مریم به عیسی بار گرفت از خلق پنهان میداشت. ( قصص الانبیاء چ سنگی قدیم طهران ص 202 ). پس چون بخواست رفتن ، فرمود که اگر این دختر بار گرفتست و پسری آورد او را انوشیروان نام نهید. ( فارسنامه ابن البلخی چ لیدن ص 85 ).
بار گیرند از نسیم لطف تو ابکار باغ
همچنان کز روح قدسی دختر عمران گرفت.
بدیع سمرقندی ( از آنندراج ).
|| بمجاز، گرفته و اندوهگین شدن :
چون یار ببوسه دادنم بار گرفت
زلفش بگرفتم از من آزار گرفت
چون یاری من یار همی خوار گرفت
زان خواست بدست من همی مار گرفت.
ابوالفرج رونی.
- بارقبول گرفتن :
نهاد نامه مهرت زمانه بر تارک
گرفت بار قبولت ستاره بر گردون.
امیر معزی ( از آنندراج ).
- بار گرفتن درخت ؛ ثمر آوردن. میوه آوردن آن. بارور شدن :
امروز همی بینمتان بار گرفته
وز بار گران جرم تن اوبار گرفته.
منوچهری.
درخت تو گر بار دانش بگیرد
بزیر آوری چرخ نیلوفری را.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بار از گرده ستور پایین آوردن

پیشنهاد کاربران

بار گرفتن ؛ ثمر دادن :
درخت تو گر بار دانش بگیرد
بزیر آوری چرخ نیلوفری را.
ناصرخسرو.
- || آبستنی زن. حامله شدن.
- ||. . . ماشین. بارگیری ماشین. پر کردن ماشین ازمحمولات.

بپرس