شتر بارکرده بدیبای چین
بیاراسته پشت اسبان بزین.
فردوسی.
بیاورد آنگه شتر دو هزارهمه باژ قنوج کردند بار.
فردوسی.
همان جامه و تخت و اسب و ستام ز پوشیدنیها که بردند نام
چنان هم شتروارهابار کرد [ خسرو پرویز ]
از آن ده شتر بار دینار کرد
ببخشید بر فیلسوفان روم
برفتند شادان از آن مرز و بوم.
فردوسی.
شتر سی هزار از درم بار کرددگر نیم ازین بار دینار کرد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
بفرمود تا خزینه های روی زمین را بر ستوران بار کردند. ( قصص الانبیاء ).خواجه چین که ناقه بار کند
مشک را ز انگژه حصار کند.
نظامی.
کنند آن هیونان از آن سنگ بارنمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
راه در گنجدان غار کنندگنج بیرون برند و بار کنند.
سعدی.
خمدان را بار کرده ایم و کسی نیست که هیزم جمع آرد. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 31 ). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکفد سفری بار می کند.
( از مطلعالسعدین ).
|| تحمیل کردن. || بر دیگدان نهادن و آتش در زیر افروختن طعامی را: دیگ را،دیزی را بار گذاشت. - بار خود را بار کردن ؛ تمتعی هر چه بیشتر بردن. سود بسیار بحاصل کردن. رجوع به «بار»شود.
- بار کردن کسی را ؛ سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد.
|| لشکر را صف صف کردن. ( ناظم الاطباء: بار ).