گزینان لشکرْش را بار داد
بزرگان و شاهان فرخ نژاد.
دقیقی.
چنان بگریم گر دوست بار من ندهدکه خاره خون شود اندر شخ و زرنگ زگال.
منجیک.
یکی تخت پیروزه اندر حصاربآئین نهادند و دادند بار.
فردوسی.
زینگونه که من گشته ام از رنج تو ای دل ترسم که مرا خواجه بمجلس ندهد بار.
فرخی.
کس را بمثل سوی شما بار ندادم گفتم که برآئید نکونام و نکوکار.
منوچهری.
دیگر روزچون امیر بار داد همگان ایستاده بودیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 140 ). باقی مانده از این ماه اند روز، سلطان بار داد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 266 ). دیگر روز باری داد [ مسعود ] سخت باشکوه و اعیان بلخ که بخدمت آمده بودند... با بسیار نیکویی بازگشتند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 88 ). بر تخت خلافت بنشست و بار عام داد. ( ایضاً همان کتاب ص 377 ).هر کرا قولش با فعل نباشد راست
در دَرِ دوستی خود ندهد بارش.
ناصرخسرو.
گر من بسلام زی تو آیم زنهار مده هگرز بارم.
ناصرخسرو.
وگر بارت ندادند اندرین دربر ایشان ابر بارحمت مباراد.
ناصرخسرو.
آن روز که تو خواسته ناخواسته بخشی کس مر شعرا را ندهد بار بدهلیز.
سوزنی.
بر در پیر شاه مرو بری آمد الب ارسلان ، ندادش بار.
خاقانی.
من در کعبه زدم کعبه مرا در نگشادچون ندانم زدن آن در ندهد بار مرا.
خاقانی.
رسولان را بار دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). زمین را زیر تخت آرام داده برسم خاص بار عام داده.
نظامی.
یک امشب بر در خویشم بده بارکه تا خاک درت بوسم زمین وار.
نظامی.
عام را بار داده خود بنشست خاصگان ایستاده تیغبدست.
نظامی.
صدر عالم چو بار داد در اوبیشتر بخوانید ...