بار بستن زبان

لغت نامه دهخدا

بار بستن زبان. [ ب َ ت َ ن ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ظهور کردن رنگ از جهت غلبه یکی از اخلاط چهارگانه. درین حال گویند زبان بار بست ،و عدم اقتدار بر گفتار که آن نوع بیماری است. فائده : از اهل زبان بتحقیق پیوسته که حالتی است در مرض که از غلبه بلغم بار سپیدی بر روی زبان می بندد و در غلبه صفرا بار زردی ، و بار بستن زبان نیز کنایه از فروماندن و بیکار شدن زبان. تأثیر گوید :
جهان ز رفتن صاحب سخن ذلیل شود
زبان چو بار به بندد بدن علیل شود.
و له :
وضع ناخوش بر سخنور سخت باشد ناگوار
بار می بندد زبان هرگه بدن رنجور شد.
( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از ظهور کردن رنگ از جهت غلبه کردن یکی از اخلاط چهار گانه

پیشنهاد کاربران

بپرس