زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدبان ببینم.
خاقانی.
بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی بار دلست همچنان ور بهزار منزلم.
سعدی ( بدایع ).
رجوع به بار فکندن شود. || بمجاز، زادن. بار نهادن. وضع حمل. || افتادن میوه رسیده از درخت. تسخیل : سخلت النحله ؛ بیفکند بار را. ( منتهی الارب ).