باذلی ساوجی

لغت نامه دهخدا

باذلی ساوجی. [ ذِی ِ وَ ] ( اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد.بالاخره روزی دستهایش را محکم گرفته و دو دندانش را کشیدم. و آن مکافات چنین شعر گفتنش بود :
دور از بزم وصالت می کند در بزم غم
برق آهم خانه سوزی درّ اشکم گوهری
کرد اگر تاراج دین و دل بافسون غمزه اش
باذلی آن غمزه راعادت بود غارتگری.
( ازترجمه مجمع الخواص ص 307 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس