یکی بادپیمای کم زن بود
که از کینه با خویش دشمن بود.
لبیبی.
خاک پاشان دیگرند و بادپیمایان دگرکی توان مر ساسیان را زاهل ساسان داشتن ؟
سنایی.
بادپیمای تر از من نبود در ره عشق گر پی دیده خود سرمه کنم خاک درش.
سنایی.
شرم بادت چو کلک بی باکی آب ساقی و بادپیمائی.
سیدحسن غزنوی.
زین چاره گران بادپیمای در کار فلک که را رسد پای ؟
( منسوب به نظامی ).
ببوی زلف تو با باد عیشها دارم اگرچه عیب کنندم که بادپیمائیست.
سعدی ( بدایع ).
بلبل بیدل نوائی میزندبادپیمائی هوائی میزند.
سعدی ( طیبات ).
رجوع به باد شود. || محروم : چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد دار محبان بادپیما را.
حافظ.
|| کنایه از اسب و استر و شتر تیزرفتار. ( برهان ) ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). بادپای. بادپیکر. بادجان. || کنایه از مردم سیاح بیابان گرد باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع بهمین لغات شود. || مردم پرخور. ( ناظم الاطباء ).