که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادران.
رودکی ( از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101 ).
آدمی چون کشتی است و بادبان تا کی آرد باد را آن بادران.
مولوی.
کل باد از برج باد آسمان کی جهد بی مروحه آن بادران.
مولوی ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از جهانگیری ).
|| مردم متکبر و صاحب نخوت و طالب سری و سروری. || بادزن و مروحه. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || راننده باد. ( برهان ). کسی که باد میزند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || که نفخ بشکند. || ( فعل امر ) باد را بران ، بصیغه امر. ( از برهان ) ( آنندراج ).بادران. [ دَ ] ( اِخ ) از قریه های اصفهان و از اعمال نائین. ( معجم البلدان ) ( مراصدالاطلاع ) ( سمعانی : بادرانی ) ( مرآت البلدان ج 1 ص 150 ).