بادبیزن

لغت نامه دهخدا

بادبیزن. [ زَ ] ( اِ مرکب ) بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مِنْفَض. ( منتهی الارب ). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. ( آنندراج ). مروحه. ( دهار ). بادبزن. بادبیزان. بادْزَنه. آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان باد کنند [ظ: زنند] و آنرا بادکش و بادزن و بادزنه نیز گویند، بتازیش مروحه خوانند. ( شرفنامه منیری ) : و از وی [ از ترمذ ] صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. ( حدود العالم ).
بر کرده پیش جوزا وز پس بنات نعش
این همچو بادبیزن و آن همچو بابزن.
عسجدی ( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
ز هر سو یکی بادبیزن زبر
فروهشته از پرّ طاوس نر.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
... بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد. ( سندبادنامه ص 96 ).
شیرین بدر نمیرود از خانه بی رقیب
داند شکر که دفع مگس بادبیزنست.
سعدی.
شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند
او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس.
سعدی ( طیبات ).
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده زردک بمرشدی اشهر.
نظام قاری.
|| فرفره. بادفر.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - بادزن مروحه بادبزن باد بیزان بادزنه آنچه از پارچه و برگ خرما و نی و جز آن سازند و بدان باد زنند.

فرهنگ عمید

= بادبزن

پیشنهاد کاربران

بادبزن
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
✏ �مولانا�

بپرس