بادامه

/bAdAme/

مترادف بادامه: پیله، ابریشم، خرقه، مرقع، مهر، نگین انگشتری

معنی انگلیسی:
cam, chrysalis, pupa

لغت نامه دهخدا

بادامه. [ م َ / م ِ ]( اِ مرکب ) پیله ابریشم را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. ( غیاث ). فیلق. بادامچه :
ای که ترا به ز خشن جامه نیست
حکم بر ابریشم و بادامه نیست.
نظامی ( از آنندراج ).
کرم بادامه شو و هرچه خوری پاک برآر
تا لعاب دهنت بر سر افسر گردد.
نظامی.
همه رخ ، گل ، چو بادامه ز نغزی
همه تن ، دل ،چو بادام دومغزی.
نظامی.
|| جنسی از ابریشم باشد.( برهان ) ( ناظم الاطباء ). و نیز جنسی از ابریشم کمینه. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه لغت نامه ). || قسمی از پارچه نفیس. ( غیاث ). || کرمی بود که ابریشم ازو گیرند. ( اوبهی ).دودالقَز :
کفن حله شد کرم بادامه را
که ابریشم از جان تند جامه را.
نظامی.
|| خرقه مرقعه را هم میگویند یعنی خرقه ای که از پاره های رنگین فراهم دوخته شده باشد. ( برهان ) ( غیاث ). مرقع درویشانه که از چند رنگ بهم دوخته باشند. ( فرهنگ خطی ). آن خرقه که از پر گالهای سه گوشه یا چهارگوشه خردخرد بدوزندبرای نشان و زیبائی. ( شرفنامه منیری ). مرقع درویشان است که چند رنگ بهم دوخته باشند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از نقشهای خرقه تصوف که بشکل بادام است. || خال گوشتی را هم گفته اند و آن اژخ مانندی است که بیشتر از بشره مردم برمی آید. ( برهان ). بمعنی خال گوشتی که از بشره برآمده باشد نیز گفته اند چنانکه سیفی گفته :
میان ابرو بادامه سیاه چنانک
بقبضه برده یکی تیر پله تا پیکان.
( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( ازفرهنگ نظام ) ( از ناظم الاطباء ).
|| چشم مانندی باشد که از طلا و نقره سازند و بر کلاه طفلان دوزند. ( برهان ). بمعنی گلی که بر کلاه کودکان از طلا و نقره و ابریشم دوزند و چون اغلب آن شبیه به پیله کژ ابریشمی از یکدیگر نگشاده است و ببادام و چشم نیز مشابهت دارد باین اسم موسوم شده و گفته اند :
از بسکه بر کلاهش بردوختم دو دیده
بادامه برنشاندم بر بسته کلاهش.
( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از فرهنگ نظام ).
چشم آسا از فلز است که چشم زخم را بر کلاه کودکان دوزند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). گلی که بر کلاه کودکان از طلا و نقره نصب کنند و یا از ابریشم دوزند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع بفرهنگ نظام شود : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پیل. ابریشم فیلق . ۲ - نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند . ۳ - خرق. درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع. ۴ - رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند. ۵ - خال گوشتی که از بشر. آدمی بر آمده باشد اژخ مانندی که از چهر. شخص بر آید . ۶ - گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند ۷ - نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد . ۸ - هر جنس مطبوع و نفیس .
پیله ابریشم

فرهنگ معین

(مِ ) ( اِ. ) ۱ - پیلة ابریشم . ۲ - هر جنس گرانبها و نفیس .

فرهنگ عمید

۱. پیلۀ ابریشم.
۲. هرچه شبیه مغز بادام باشد، مانندِ نگین انگشتری.
۳. خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود.
۴. رقعه، پینه.
۵. (تصوف ) جامۀ درویشان که از تکه های رنگارنگ دوخته می شد.

جدول کلمات

پیله ابریشم

مترادف ها

pupa (اسم)
نوچه، شفیره، بادامه

پیشنهاد کاربران

بپرس