باد کردن
مترادف باد کردن: متورم شدن، ورم کردن، آماس کردن، پف کردن، نفخ کردن، افاده فروختن، افاده کردن، تبختر کردن، فیس کردن، به فروش نرفتن، روی دست ماندن، مصرف نشدن ، پرهوا کردن، دمیدن، برانگیختن، تهییج کردن، تی
متضاد باد کردن: به فروش رساندن، آب کردن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
وآن سیه زلف بر آن عارض گوئی که همی
بپر زاغ کسی آتش را باد کند.
ادیب نیشابوری ( تضمین از ابوعبداﷲ محمدبن صالح نوایحی ).
|| تکبر کردن. کبر فروختن. کبر کردن. فیس کردن. عجب و نخوت نمودن. || باد کردن در چیزی ؛ دمیدن در آن. دمیدن. ( ناظم الاطباء: باد ). رجوع به باد شود. || در تداول بازی ورق ( بمزاح )، باطل شدن ورق. || تند و تیز کردن. رجوع به باد شود.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
واژه نامه بختیاریکا
مترادف ها
انباشتن، باد کردن، بار کردن، سیر کردن، پر کردن، پر شدن، متراکم وانباشته کردن، نسخه پیچیدن، اکندن
بزرگ کردن، تقلا کردن، کشیدن، باد کردن، جابجا کردن، بلند کردن
بزرگ کردن، منبسط کردن، باد کردن، متورم شدن
باد کردن، متورم شدن، جلو دادن
ربودن، طلب کردن، باد کردن
اراستن، باد کردن، جوشیدن، صاف کردن، سینه جلو دادن، خود را گرفتن، سر بالا گرفتن
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، پر از باد کردن
باد کردن
باد کردن، اشتباه کردن، نرم کردن، کرکدار شدن، خبط کردن
باد کردن، پف کردن، متورم شدن، اماس کردن، متورم کردن، باد غرور داشتن
باد کردن، لاف زدن، بالیدن، رجز خواندن، قپی کردن، با تکبر راه رفتن
فارسی به عربی
انفخ , تفاخر
پیشنهاد کاربران
باد کردن : خود را گرفتن ، دچار کبر و غرور شدن .
( ( نعلبند که طرف شور قرار گرفت خیلی باد کرد و خودش را گرفت و لب و لوچه اش را جمع و جور کرد. ) ) ( صادق چوبک ، پاچه خیزک )
( ( نعلبند که طرف شور قرار گرفت خیلی باد کرد و خودش را گرفت و لب و لوچه اش را جمع و جور کرد. ) ) ( صادق چوبک ، پاچه خیزک )