بر خاک در تو جان فشاندیم
معلومت شد که باددستیم.
سیدحسن غزنوی.
رجوع به باد شود. || مسرف و هرزه خرج و تلف کننده را گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). مسرف و کسی که مال را جلد خراب و پریشان کند. ( غیاث ). هزره خرج و تلف کننده و مسرف را گویند. ( هفت قلزم ). مُتْلِف. مبذّر : عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره ای
باددستی خاکیی بی آبی آتش پاره ای.
سنائی.
ملامت گری گفتش ای باددست بیک ره پریشان مکن هرچه هست.
سعدی ( بوستان ).
جان بدْهم و بندْهم خاک درت ز دست هرچند باددست بود مردلشکری.
مکی طولانی.
|| بیفایده. ( شرفنامه منیری ). بیحاصل. ( فرهنگ سروری ).