کم زدیم و عالم خاکی بخاکی باختیم
وآن دگر عالم گرودادیم وز کم فارغیم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 813 ).
در بیعگاه دهر ببادی بداد عمردر قمره زمانه بخاکی بباخت بخت.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 585 ).
|| ورزیدن. کردن. || بازی کردن. ( غیاث ). مشغول شدن. سرگرم شدن : گوی ، نرد، شطرنج باختن : قلی قلواً؛ غوک چوب [الک دولک ] باخت. ( منتهی الارب ). گوز باختن ؛ گردوبازی کردن : زمانه اسپ و تو رایض به رأی خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رأی خویشت باز.
رودکی.
بجستند و هر گونه ای ساختندز هر دست بایکدگر باختند.
فردوسی.
بدرگه یکی بزمگه ساختندیکی هفته با رود و می باختند.
فردوسی.
اسب تاز و زیر ساز و بم نواز و گوی بازجود کار و دل ربای و می ستان و دن ستای .
منوچهری.
بخواب دیده نبود آنکه با تو دربازدچو حاجبان تو و بندگان تو چوگان.
فرخی.
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.
فرخی.
گردون میدان شود چو بازی چوگان دریا صحرا شود چو سازی لشکر.
فرخی.
بمیدانی که نزدیک این صفه بود چوگان باختندو نیزه انداختند. ( تاریخ بیهقی ).با خلق راه دیگر هزمان مباز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی.
اسدی.
بجوانمردی گوی از همه اقران ببری چو بچوگان لَطَف گوی مروت بازی.
سوزنی.
و آن شطرنج و نرد است که بنهادند تا ندیمان با پادشاه ببازند. ( راحةالصدور راوندی ).بشیرین گفت هین تا رخش تازیم
برین پهنه زمانی گوی بازیم.
نظامی.
فلک بختش براه آورد و نشناخت چو مست عشق بد بازی غلط باخت.بیشتر بخوانید ...