در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.
نظامی.
خلق از آن سحر بابلی کردن دل نهاده ببابلی خوردن.
نظامی.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.
حافظ.
- اِذخِر بابلی ؛ قسم متوسط اذخر.- کمان بابلی ؛ کمان ساخته بابل :
کمان بابلیان دیدم و طرازی تو
که برکشیده شود بَابْروان تو ماند.
دقیقی ( از احوال و اشعار رودکی ص 1275 ).
- هاروت بابلی ؛ نام فرشته معروف که با ماروت غالباً اسم برده شوند و آورده اند که در چاه بابل معلق باشند : گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.
حافظ.
بابلی. [ ب ِ ] ( اِ ) می. باده. || سحر. جادو. ( منتهی الارب ) ( دزی ج 1 ص 47 ).
بابلی. [ ب ُ ] ( ص نسبی ) منسوب بشهر بابل مازندران.
بابلی. [ ب ِ ] ( اِخ ) رجوع به محمدبن علاءالدین شود. ( اعلام زرکلی ج 1 ص 137 ).