بابارتن

لغت نامه دهخدا

بابارتن. [ ] ( اِخ ) خواندمیر آرد: بعد از وصول بمزار ارتیش ( میرزاسلطان ابوسعید ) بخاطر همایون خطور نمود که بی خبر بر سر اهالی خیوق رود و آن بلده را در حیز تسخیر کشد زیرا که در غیبت حضرت خاقان متوطنان آن مکان باظهار مخالفت مبادرت جسته نسبت بقرابت امیر نورسعید که شادمان نام داشت لوازم فرمان برداری مرعی میداشتند. مقارن آن حال با بارتن از معسکر خاقان صف شکن گریخته بخیوق رفت و مردم آنجای را از وصول آن حضرت آگاه ساخت. لاجرم خیوقیان قلعه را مضبوط ساخته شادمان رایت مدافعت و ممانعت برافراخت. ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 131 ).

دانشنامه آزاد فارسی

بابادرویش
رجوع شود به:بازماندگان، محمد (قشم ح ۱۳۰۴ـ ۱۳۷۳ش)

پیشنهاد کاربران

بپرس